سيدمجتبي ميرلوحي معروف به نواب صفوي در روزهايي كه رژيم پهلوي تلاش داشت تا با كمرنگ كردن اسلام، جامعه را هرچه بيشتر به سمت سكولاريسم سوق دهد، با تشكيل گروه فدائيان اسلام همراه با چند جوان انقلابي سعي در پياده كردن احكام اسلامي داشت. در طول تاريخ از زندگي نواب صفوي، مجاهدتها و البته شهادت او بسيار شنيده ايد اما در اين ميان شايد نقش همسر شهيد نواب صفوي را كه همچون سرباز در ركاب او بود كمتر شنيده باشيد. «نيرهالسادات احتشام رضوي» فرزند «نواب احتشام رضوي» رهبر قيام خراسان در 14سالگي با شهيد نواب صفوي پيمان زناشويي بست. 8سال زندگي مشترك در كنار اين مرد كه هميشه تحت تعقيب رژيم قرارداشت با فراز و نشيبهاي بسياري همراه بود. او وقتي ميخواهد از نواب سخني به ميان بياورد ميگويد: من شيفته شهيد نواب بودم، نه مثل يك همسري كه همسرش را دوست دارد بلكه مثل سربازي كه مطيع فرماندهاش است. با گذشت بيش از 60سال از شهادت همسرش باز هم ياد و خاطره نواب را بهعنوان مردي نمونه در زندگياش بازگو ميكند. اين بانوي قهرمان كه بعد از شهادت نواب3دختر يادگار او را تربيت كرد و تحويل اجتماع داد از نحوه آشنايي خود با نوابصفوي و ازدواج، رخدادهايي كه در دوران هشت ساله زندگياش با نواب صفوي روي داده و سرانجام شهادت رهبر گروه فدائيان اسلام ميگويد.
- پرورش در دامن مبارز خراسان
من سال 1312در مشهد به دنيا آمدم. پدرم نواب احتشام رضوي، رهبر انقلاب خراسان بود كه در سال 1314در مشهد عليه پهلوي قيام كرد. رياست بيمارستان امامرضاي مشهد(ع) و همچنين رياست بيمارستان بلديه، رئيس تشريفات و خطيب آستان قدس رضوي از مسئوليتهاي پدرم بود. او بسيار مقتدر بود و يك نجيبزاده و شاهزاده بود. پدرم از نوادگان كريم خان زند و شاه اسماعيل صفوي بود و علاوه بر اشرافزاده بودن، خاندان او اهل ادبيات و شعر بودند. وقتي پدرم عليه شاه پهلوي قيام كرد در مسجد گوهرشاد عدهاي توسط رژيم كشته شدند و عدهاي از رهبران انقلاب نيز مجروح شدند. پدر من نيز بر اثر اصابت تير به سرش بهشدت مجروح شد و همراه با 28نفر از مبارزان و علماي مشهد ازجمله حاج حسين قمي به تهران منتقل و زنداني شدند. بعد از 4جلسه برگزاري دادگاه پدرم محكوم به اعدام شد اما در آخر دادگاه، قاضي از همه خواست بيرون بروند و سپس اوراق پرونده پدرم را از بين برد و پرونده جديدي تشكيل داد و از او خواست در جلسه بعدي دادگاه چيزهايي را كه او ميگويد، بيان كند. به اين ترتيب محكوميت اعدام پدرم به 3سال زندان تغيير كرد. به اين ترتيب پدر راهي زندان شد و بعد از آزادي نيز 4سال به شهر ساوه تبعيد شد. سال 1320وقتي رضاخان به تبعيد رفت پدرم آزاد شد. سال 1326چند روزنامه از جمله روزنامههاي پرچم اسلام، داد و اقدام مصاحبههاي مختلفي با پدرم درباره انقلاب خراسان انجام دادند و به اين ترتيب بسياري از مردم كشور با پدرم كه رهبر اين قيام بود آشنا شدند.
- آغاز مبارزه از 17سالگي
شهيد نواب صفوي يكي از جوانان پرشور زمان خود بود. دوران نوجواني و جواني او نيز در مبارزه با ظلم و ستم سپري شد. علاقهاي به درس آكادميك نداشت و ميگفت بايد به نجف برود و درس طلبگي بخواند. دوران دبيرستان را در مدرسه صنعتي ايران و آلمان تحصيل كرد. دوران تحصيل نمونه بود و بعد از اخذ ديپلم به آبادان رفت و در شركت نفت مشغول بهكار شد. با وجود آنكه 17سال بيشتر نداشت اما 500كارگر زيردست او كار ميكردند. نماز اول وقت ميخواند و از كارگران ميخواست كه اول وقت با دست كشيدن از كار نماز بخوانند. يكي از روزها يك انگليسي كه بهعنوان متخصص در اين شركت مشغول كار بود با عصبانيت سيلي بهصورت يكي از كارگران زد. نواب وقتي از اين موضوع مطلع شد عصباني شده و از كارگرها خواست تا اعتصاب كنند و دست از كار بكشند. صبح روز بعد همه كارگرها دست از كار كشيدند و فعاليت شركت نفت متوقف شد. نواب به مسئولان شركت اعلام كرد درصورتي به اعتصاب پايان خواهيم داد كه آن مرد انگليسي مقابل همه كارگرها عذرخواهي كند يا آن كارگر سيلي محكمي به گوش او بزند. دشمنان نواب در شركت نفت وقتي وضعيت را اينگونه ديدند تصميم گرفتند مخفيانه او را از بين ببرند اما او از توطئه باخبر شد و همان شب با قايق به طرف بصره حركت كرد و از آنجا نيز به نجفاشرف رفت. در نجف، نزد سيدابوالحسن اصفهاني كه از مراجع تقليد بود مشغول تحصيل دروس حوزوي شد. يكي از استادان ايشان نيز علامه اميني بودند. نواب شاگرد ممتاز كلاس اين استاد بود. يكي از روزها علامه اميني فرموده بودند روح اين جوان طلبه آنقدر بزرگ است كه ديگر من چيزي ندارم به او بياموزم. روزهايي كه شهيد نواب صفوي در نجف اشرف بودند روزهايي بود كه احمد كسروي نويسنده ضددين و ملحد، به قرآن و ائمه اطهار(ع) اهانت ميكرد و حتي قرآن را آتش زده بود. وقتي يكي از كتابهاي كسروي بهدست نواب صفوي رسيد او با خواندن كتاب، آشفته و عصباني شد و آن را نزد مراجع نجف برد و آنها نيز با كافر اعلام كردن كسروي كشتن او را واجب دانستند. نواب وقتي فتواي مراجع را شنيد به تهران آمد و در يكي از محافلي كه كسروي سخنران آن بود حاضر شد و شبهاتي را كه او مطرح ميكرد با ادله قرآني پاسخ داد. در همان جلسه 15نفر از شاگردان كسروي به سوي نواب صفوي گرايش پيدا ميكنند. در پايان جلسه نواب با صداي بلند به كسروي گفت زودتر توبه كن و به آغوش اسلام برگرد و اگر اين كار را انجام ندهي مطابق با قانون اسلام كشته خواهي شد. سرانجام نيز سيدحسين و سيدعلي امامي دو نفر از تجار و صاحبان نفوذ در بازار كه از مريدان نوابصفوي بودند كسروي را به همراه منشياش ترور ميكنند. اين دو برادر پس از ترور كسروي خودشان را معرفي كردند و به زندان منتقل شدند.
- دو نواب مبارز
نحوه آشنايي پدرم با نواب صفوي به ملاقات آنها در دربار شاه بازميگردد. محمدرضا شاه سعي داشت برخلاف پدرش كه فردي قلدر بود با دلجويي از شخصيتها و روساي قبايلي كه پدرش به آنها ظلم كرده بود كاري كند تا آنها عليه سلطنت متزلزل او قيام نكنند. يكي از اين شخصيتها پدرم بود. روزي كه پدرم به دربار دعوت شده بود نواب صفوي نيز به دربار آمده بود تا وساطت يك جوان را كه در ماجراي پيشهوري در تبريز چند روس را كشته بود، بكند. وقتي پدر به يكي از درباريان ميگويد به شاه بگوييد نواب احتشام آمده است نواب رو به پدرم كرده و ميگويد شما همان نواب احتشام رهبر قيام خراسان هستيد؟ وقتي پدرم پاسخ مثبت ميدهد نواب او را درآغوش گرفته و ميگويد من نواب صفوي هستم. پدرم نيز او را شناخت و ميدانست او كسي است كه كسروي را به سزاي عملش رسانده است. وقتي آنها همديگر را در آغوش گرفتند درباريان با تعجب ميگفتند دو نواب انقلابي يكديگر را پيدا كردند. بعد از اين ديدار، نواب 2 بار براي ملاقات پدر به منزل ما آمدند.
- يك خواستگاري انقلابي
نحوه آشنايي من با شهيد نواب صفوي و ازدواج با ايشان به زماني بازميگرد كه پدرم بر اثر عارضه قلبي در بيمارستان بستري بود. نواب بعد از ملاقات پدر به خانه ما آمد و من پشت در رفتم. بعد از اينكه متوجه شد من دختر نواب احتشام هستم گفت من از طرف پدرتان آمدهام و اگر چيزي براي منزل نياز داريد يا به پول احتياج پيدا كرديد بگوييد تا من تهيه كنم. از او تشكر كردم و گفتم همهچيز در منزل فراهم است. بعد از خداحافظي روز بعد وقتي نواب به ملاقات پدر ميروند، پدرم مشغول خواندن نماز امام زمان (عج) بودند و از خدا خواستند تا مراقب تنها دخترشان كه من بودم باشد و جوان سيدمسلمان و انقلابي را قسمت او كند. وقتي نماز به پايان ميرسد نواب از پدرم اجازه ميگيرد تا موضوعي را مطرح كند. او با خجالت از پدرم مرا خواستگاري ميكند و ميگويد ميخواهم نسبتي كه پيامبر(ص) با حضرت علي(ع) پيدا كردند با شما داشته باشم. پدر با كمال افتخار قبول كردند و نواب اجازه خواستند تا قبل از مراسم خواستگاري چند دقيقهاي با من صحبت كنند. هيچگاه آن روز را فراموش نميكنم. دختر 14سالهاي بودم كه تا به آن روز با هيچ مردي به جز پدر و برادرم صحبت نكرده بودم. صحبت كردن براي من خيلي سخت و مشكل بود. چادر به سر كرده بودم و روبهروي نواب در يكي از اتاقهاي منزل نشسته بودم. نواب بسيار باهوش بود و ابتدا يك جلد كتاب از ميان كتابخانه پدرم بيرون آورد و به من داد تا آن را بخوانم؛ ميخواست بداند كه معلومات من در چه سطحي است. بعد از آن گفت من فردي انقلابي هستم كه ميخواهم حكومت اسلامي برپا كنم. ميخواهم احكام اسلام را در اين كشور برپا كنم و لازمه آن نيز مبارزه در اين راه است. ممكن است موفق به انجام اين كار شوم يا ممكن است در راه هدفم شهيد شوم. بعد از رفتن نواب وقتي پدر نظرم را پرسيد از خجالت سرخ شدم و گفتم او جوان بسيار باهوشي است. به اين ترتيب پدرم پاسخ مثبت به نواب داد و بعد از 2ماه او و خانوادهاش به خواستگاري من آمدند. نواب صفوي مهريه 100هزار توماني را كه آن زمان ارزش بسيار زيادي داشت براي من تعيين كردند اما پدرم مخالفت كرد و گفت مهريه دخترم مهريه فاطمه زهرا(س) است. دختر من از فاطمه زهرا(س) بالاتر نيست و شما نيز از حضرت علي(ع) بالاتر نيستيد. بعد از پايان مراسم پدر نامهاي به مراجع تقليد آيتالله صدر و آيتالله حجت نوشتند و به آنها وكالت دادند تا مرا با مهريه حضرت زهرا(س) به عقد نواب صفوي دربياورند. آيتاالله حجت بعد از دريافت نامه پدرم گفته بودند اين دومين عقدي است كه من با مهريه فاطمه زهرا(س) جاري كردهام؛ يكي از آنها عقد دخترم بود و ديگري عقد دختر نواب احتشام.
- يك زندگي پرخطر
به اين ترتيب من و شهيد نواب صفوي سال 1326زندگي مشتركمان را آغاز كرديم. از همان روز اول من مثل يك سرباز لباس رزم به تن كردم و در ركاب اين شهيد بودم. در 8سال زندگي مشترك هيچ تقاضايي از ايشان حتي براي خريد لباس نكردم. وقتي ازدواج كردم با توجه به شرايطي كه نواب صفوي داشت پدرم گفت اگر چيزي نياز داشتي از من بخواه. سال 1329نخستين فرزندمان فاطمه به دنيا آمد. دخترم وقتي پا به اين دنيا گذاشت كه نواب تحت تعقيب بود و مخفيانه زندگي ميكرد. نواب صفوي دائما در مبارزه بود و پس از ترور هژير و رزم آرا، شاه بهشدت عصباني شده بود و بهدنبال انتقام از نواب و فدائيان اسلام بود. وقتي فاطمه به دنيا آمد مجبور شديم دوبار محل اختفاي خودمان را عوض كنيم تا اينكه نواب دستگير شد و 22ماه در زندان بود. من به منزل پدرم بازگشتم و در اين مدت چندبار به ملاقات نواب صفوي در زندان قصر رفتم. او را در بند 3در محوطه بزرگي به تنهايي زنداني كرده بودند و آن طرف محوطه نيز 60زنداني تودهاي نگهداري ميشدند. هر زمان كه نواب براي فريضه نماز با صداي بلند اذان ميگفت آنها شروع به كف زدن ميكردند. بعد از آزادي از زندان به منطقه دولاب تهران رفتيم. آن زمان دولاب روستايي در نزديكي شهر بود. يك خانه كه دو اتاق و آشپزخانه داشت اجاره كرديم. دختر دومام زهرا در آنجا به دنيا آمد و دختر سوم صديقه 3ماه بعداز شهادت نواب صفوي به دنيا آمد و او هيچگاه آغوش پدر را تجربه نكرد. نواب عاشقانه فرزندانش را دوست داشت و خود را خوشبختترين پدر ميدانست.
- آخرين ديدار
آنها دادگاه نظامي تشكيل و آن را غيرعلني برگزار كردند. هيچيك از مردم انتظار صدور حكم اعدام براي نواب را نداشتند و تصور همه اين بود كه او به چند سال زندان محكوم خواهد شد. در اين مدت من و دو دخترم و مادر نواب بهشدت نگران و دلتنگ او بوديم. هر روز صبح براي پيدا كردن او به زندانهاي مختلف تهران ميرفتم و هر بار نيز مرا به جاي ديگري ميفرستادند. 3روز قبل از شهادت به ما گفتند براي ملاقات به زندان قصر برويم. من و دو دخترم به همراه مادر شهيد نواب و خانوادههاي شهيدان خليل طهماسبي و واحدي به زندان قصر رفتيم. شهيد نواب صفوي درحاليكه سربازي دستبند آهني به دستش زده بود وارد اتاق ملاقات شد. مادر نواب بهشدت گريه كرد و نواب اجازه خواست تا پاي مادرش را ببوسد. من چادرم را روي صورتم كشيده بودم تا كسي اشكهاي مرا نبيند. او گفت مرگ حق است و ممكن است انسان در دريا غرق شود يا در زلزله زير آوار بميرد و يا در جريان يك حادثه جان خود را از دست بدهد، اما مرگ انساني كه در راه مبارزه با ظلم و ستم به خون غلتيده ميشود بسيار متفاوت است. مرگ با عزت بهتر از زندگي با ذلت است. شما و فرزندانم را به خدا ميسپارم زيرا كسي بالاتر از او وجود ندارد. نواب از ما خواست محكم و استوار باشيم.
- نواب صفوي كه بود؟
سيد مجتبي ميرلوحيتهراني (۱۳۳۴-۱۳۰۳ش) معروف به نوابصفوي، روحاني شيعه، بنيانگذار و رهبر جمعيت فدائيان اسلام بود.
نوابصفوي دروس حوزوي مانند فقه و اصول، تفسير قرآن و اصول سياسي و اعتقادي را در تهران و سپس در نجف فرا گرفت و از علامه اميني و سيدحسين طباطبايي قمي بهعنوان اساتيد وي در حوزه نجف يادشده است.
نواب از پيشتازان مبارزات مسلحانه عليه رژيم پهلوي بود. او با ظهور احمد كسروي، براي مبارزه با تفكرات وي از نجف به ايران آمد. قتل كسروي، عبدالحسين هژير، علي رزمآرا و حسين علاء ازجمله فعاليتهاي سياسي و مبتني بر عقايد مذهبي نواب صفوي و فدائيان اسلام بهشمار ميرود. برخي از نويسندگان تاريخ معاصر، تلاشهاي نوابصفوي و يارانش را در پيروزي جنبش ملي شدن صنعت نفت ايران مؤثر دانستهاند. مخالفت با اقدامات دولت دكتر مصدق بهدليل عملنكردن به احكام اسلامي از ديگر فعاليتهاي وي بود كه حبس را براي سيدمجتبي در پي داشت. كتاب «جامعه و حكومت اسلامي» از آثار نوابصفوي است. او در دوران فعاليت سياسي خود سفرهايي به اردن و مصر داشت كه طي آن در دانشگاه الازهر سخنراني كرد و با ملكحسين، پادشاه اردن ملاقات داشت.
رهبر فدائيان اسلام و برخي از يارانش در تاريخ ۲۷ ديماه ۱۳۳۴ ش به جرم ترور حسنعلي منصور، توسط رژيم پهلوي اعدام شدند.
رهبر معظم انقلاب در دستنوشتهاي روي عكس نوابصفوي در وصف او نوشتند: «سلام بر آن پيشاهنگ جهاد و شهادت در زمان ما». حضرت آيتالله خامنهاي همچنين در مورد نوابصفوي ميگويند: «اولين جرقههاي انگيزش انقلابي به وسيله نواب در من بهوجود آمد».
معظمله همچنين نواب را بهعنوان نويسنده كتاب «راهنمايي حقايق» بهعنوان نخستين كسي ياد ميكنند كه در قالب اين كتاب قانوناساسي حكومت اسلامي را نوشت.
منبع: ويكي شيعه
- روح نواب در مادرم حلول كرد
رشادتهاي مادر از زبان دختر شهيد نوابصفوي
فاطمهسادات ميرلوحي، فرزند شهيد مجتبي نوابصفوي از مبارزان جمعيت فدائياناسلام، در زمان اعدام پدر ۵ ساله بود. نخستين فرزند نواب پس از اخذ مدرك ديپلم با پسرعمه مادرش «سيدابوالحسن فاضلرضوي» ازدواج كرد و چون همسرش مخالف رژيم شاه بود، به روستاي «بافتان» از توابع شهرستان زاهدان تبعيد شدند. فاطمهسادات تشنه علم بود، اما بهدليل ممانعت رژيم از ورود او به دانشگاه، به خارج از كشور مهاجرت كرد و موفق شد مهندس كامپيوتر شود و همسرش نيز توانست مدرك مهندسي ماشينآلات صنعتي بگيرد. آنها سال 57 به ايران بازگشتند و براي ياري مردم لبنان در كنار شهيد دكتر چمران مشغول مبارزه شدند. 2 سال بعد سيدابوالحسن رهسپار منطقه گيلانغرب شد و در آنجا به شهادت رسيد. بعد از شهادت همسر، فاطمهسادات دلاورانه در كنار رزمندگان به دفاع از كشور پرداخت و مدتي نيز بهعنوان خبرنگار مشغول ثبت رشادتهاي رزمندگان شد. او در عمليات آزادسازي خرمشهر نيز بهعنوان يك زن مبارز شركت كرد.
او با بيان اينكه شهيد نواب به وحدت اسلامي و وحدت ملتها اعتقاد داشت، ميگويد: پدرم در آن سالهاي خفقان درحاليكه كسي فكرش را نميكرد چگونه ميتوان حكومت اسلامي تشكيل داد ميگفت: «بايد مراجع و بزرگان ديني در رأس حكومت باشند». زندگي ما هميشه در خفا بود و رژيم بهشدت از پدرم هراس داشت. آخرين ملاقاتي كه با پدر داشتيم سه روز قبل از شهادت ايشان بود. همراه مادر و خواهر كوچكترم و مادربزرگم به ملاقات پدر رفتيم. لباس روحانيت به تن نداشت و پالتوي بلندي به تن كرده بود. در يك اتاق، او همراه با سربازي روي صندلي چوبي نشسته بود و من و خواهرم را روي پاهايش نشاند. مادربزرگم گريه ميكرد و پدر از او خواست مانند زني باشد كه در صدر اسلام 4 پسرش در ركاب رسولالله(ص) به شهادت رسيد. سپس به مادرم گفت:« من از شما راضي هستم هميشه قدم پشت قدمهاي من گذاشتي و مرا ياري كردي، خدا از تو راضي باشد». پدر حتي دوست نداشت نام شاه را بر زبان بياورد و ميگفت:«من اگر بخواهم با اين «پسره» (شاه) سازش كنم قطعا جاي من اينجا نيست».
فاطمهسادات ادامه ميدهد: زندگي ما مثل مردم عادي نبود؛ زندگياي كه پدر به خانه بيايد، اصلا چنين زندگياي نداشتيم. بعد از شهادت پدرم همه از ما ميترسيدند و ساواك دنبال ما بود. مادرم چند سخنراني بر قبر پدرم كردند و روزنامهها نوشتند كه «روح نواب در همسرش حلول كرده است». در كودكي مادر مجبور بودند ما را از ترس رژيم مخفي نگه دارند. حتي مدتي در روستاها زندگي كرديم. براي مادرم بهعنوان يك زن با آن شرايط بزرگكردن 3 دختر خطراتي داشت. هميشه ميگفت اگر بچههاي نواب بد تربيت بشوند من چه جوابي به جامعه بدهم. مادرم يك شيرزن واقعي هستند كه از ابتدا هسته انقلابيبودن و روح انقلابي را در ما بهوجود آوردند و آنقدر مطالب زندگي پدرم را با عشق تعريف ميكردند كه همه آن عظمت به زيباترين صورت در روح ما شكل گرفت.
نظر شما